مرد ثروتمند, پسرش و خانواده فقیر
- توضیحات
- دسته: داستانهای ان ال پی
- منتشر شده در شنبه, 27 ارديبهشت 1393 23:57
- بازدید: 2039
روزی مردی ثروتمند پسرش را برای دیدن مردم فقیری به روستایی دور برد و چند روز با خانواده ای فقیر در آن روستا زندگی کردند.
در راه برگشت به پسرش گفت:
پسرم زندگی مردم را دیدی؟
ببین زندگی آنها با ما چقدر متفاوت است و زندگی بعضی جاها چقد سخت است. نظرت چی بود پسرم؟
پسر گفت آره پدر دیدم
ما یک سگ داریم اونا چهار تا سگ دارند؛ ما استخر داریم اونا دریاچه دارند؛ ما باغمون چراغانی هستش اونا آسمان پرستاره دارند؛ ما فقط یه پنجره به افق داریم اونا کل افق را هر روز می بینند؛ ما یه خدمتکار داریم که کارامونو انجام میده اونا همه، کارای همدیگرو انجام میدن؛ ما غذای خودمونو میخریم اونا خودشون غذا درست میکنن؛ ما دیوارهایی برای حفاظت داریم ولی اونا دوستانی برای حفاظت دارند؛
پدر سکوت کرد و حرفی نگفت
پسر ادامه داد راست میگی بابا زندگی ما خیلی با اینا متفاوته خیلی ممنونم که تمام چیزهایی که نداشتیم را به من نشان دادی
این داستان مربوط به بحث نقشه سرزمین نیست در ان ال پی میشود